آقای قرائتی نقل می کنند که روزی من در اندونزی دیدم خانمی داشت می رفت،یک مرتبه نگاه به ساعتش کرد،زیپ ساکش راکشید،در ساکش،یک سجاده بیرون آوردوگفت:الله واکبر!در پاساژ چند طبقه،وسط پاساژ ایستاد و نماز خواند.من هر چه فکر کردم آقای قرائتی!راستش را بگو،تو جگر داری؟اگر بفهمی نماز نخوانده ای،حاضری کنار پیاده رو،عبایت رابیندازی ونماز بخوانی؟هر چه فکر کردم دیدم نه!من نیستم ولی آن خانم جگر داشت.ما چند تااز این خانم ها راداریم؟می گویند:آخر وضو بگیرم لاک هایم به هم می خورد!آخر این آدم است؟یعنی خدا رابه خاطر لاک کنار می گذاری؟آخر چه چیزی رابه چه چیزی می فروشی؟این لاک چه کاربرای تو خواهد کرد؟همه سرنوشت تو در دست خداست.بااین آدم ها چه کار باید کرد؟
زن روز،شماره2488
آخرین نظرات