در حدود دویست سیصد سال پیش جمعی از صلحاوآدم های بسیار خوب ومقدس در نجف اشرف مجتمع بودند.
روزی نشستند وبا خودشان گفتند : چرا امام نمی آید،در صورتی که ما بیش از 313نفرکه او لازم دارد هستیم؟!
به این فکر افتادند که سر تاخیر در ظهور را به دست آورند.تصمیم گرفتند از میان خود یک نفر خوب تر را انتخاب کنند واو را به مسجد کوفه یا سهله بفرستند تا اعتکاف کند واز خود امام بخواهد سرتاخیر در ظهور را بیان فرماید.
یکی را برگزیدند واو را روانه کردند.اوهم رفت وپس از دو سه روز برگشت.
پرسیدند : چه شد؟
گفت:وقتی از نجف رو به مسجد سهله حرکت کردم ، با کمال تعجب شهری در مقابل خود دیدم.پرسیدم : اینجا کجاست؟ گفتند : این شهر صاحب الزمان است.بسیار خوشحال شدم وشتابان به در خانه امام رفتم واجازه ورود خواستم .
کسی آمد وگفت : آقا می فرمایند : فعلا از راه رسیده ای وخسته ای وخسته ای برو فلان خانه ، آنجا مرد بزرگی هست.ما دختر او را برای شما تزویج کرده ایم.آنجا باش تا خبرت کنیم.
گفت من خوشحال شدم وبه آن آدرس رفتم.از من پذیرایی کردند وآن دختر را به اتاقم آوردند.هنوز ننشسته بودم که در اتاق را زدند.
ماموری از طرف امام بود.گفت : امام می فرماید : هنگام قیام است.بیا تا ماموریتی به تو بدهیم .گفتم:به امام بگو : امشب صبر کنید .گفت: خیر الان بیا.
گفتم من امشب نمی آیم.(چرا امام وقت شناس نیست)
تا این را گفتم ، دیدم هیچ خبری نیست.نه شهری هست ونه خانه وعروسی.من هستم وصحرای نجف.
عملا نشان دادند که بی جهت غیبت به تاخیر نیفتاده ، باید یاران واقعی وخالص از مدعیان متمایز وآشکار گردند.
پس آنچه برای ما مهم است کسب آمادگی وشرایط لازم برای سربازی ویاری است.باید زمان ظهور را به خداوند واگذار کنیم وتسلیم باشیم.
مشاهده شده در کتاب:مساله مهدویت/ مسعود عالی/ص316.
آخرین نظرات